گروهخوانی
هیج ملاقاتی تصادفی نیست

جملات برگزیده از کتابخوانی غیرگروهی کتاب هیچ ملاقاتی تصادفی نیست

نام کتاب: هیچ ملاقاتی تصادفی نیست

نویسنده: هاکان منگوچ

مترجم: فائزه پورعلی

نشر نسل نواندیش

چاپ چهارم، سال ۹۹

برای خرید عیدی امسال اعضای خانوادم رفته بودم بوک‌لند. همه کتاب‌ها رو خریده بودم و خریدم نسبتا تکمیل شده بود که این کتاب در قفسه کتب جدید به چشمم آمد. من به جمله عنوان این کتاب خودم اعتقاد دارم و وقتی دیدم کسی کتابی با این عنوان دلخواه من نوشته، گفتم می‌خرمش! شاید دیدنش هم تصادف خوب و درستی باشه. کتاب رو خریدم و اولین کتابی هست که در سال ۱۴۰۰ تمومش کردم و خوشحالم که این کتاب اولین کتاب امسالم شد. حس خوب و حرفای پخته و خوب و حال و هوای خوشی که سال‌ها بود از این حال و هوا دور شده بودم. کتاب داستان سفر خاص دو همسفر هست که تصادفا هم رو ملاقات می‌کنن و در طی این سفر خاص حال و اوضاع درونیشون تغییر میکنه. ماهیتا مشابه کتب عرفانی دیگه‌ای هست که مخصوصا قدیم‌ترها میخوندم اما در کل جملات این کتاب رو دوست داشتم که برخیش رو اولا برای خودمون میذاریم و بعد هم با شما شیر می‌کنیم.

جملات برگزیده کتاب هیچ ملاقاتی تصادفی نیست

امید به معنای دیدن هر احتمال است. یعنی به جای نشستن گوشه خانه و کفر و ناسزاگویی، هرکاری که برای خوب‌شدن از دستت برمی‌آید انجام بده.

مولانا: «یک شمع وقتی شمع دیگری را روشن میکند از نور خود چیزی نمی‌کاهد، برعکس وسیله‌ای می‌شود تا به تاریکی‌ها روشنایی بخشد.

تقدیر انسان را رها نمی‌کند. لحظه به لحظه از نو نوشته می‌شود.

بخش ۱

در هر آزمودن و در هر سفر به خودت نزدیک می‌شوی. هر مسیر به تو ختم می‌شود و هر کسی که دوستش داری تکه‌ای از توست، یعنی در واقع به تکه‌ای از خودت در دیگران جذب می‌شوی.

بخش ۲

شمس تبریزی: «ممکن است همه به کسی که تو به او نگاه می‌کنی، نگاه کنند؛ اما نمی‌توانند چیزی را که تو در او می‌بینی ببینند. همه می‌توانند عاشق شوند اما کسی نمی‌تواند همچون تو دوست داشته باشد. تنها تفاوت «تو» هستی و چیزی که تو را خاص می‌کند آن که دوستش داری نیست؛ علاقه توست.»

هر دیداری یا هر تجربه‌ای که تصادفی به نظر می‌رسد به جوهر تقدیر من تبدیل خواهد شد و من در حالی در این مسیر قدم خواهم برداشت که قهرمان زیباترین داستانی باشم که می‌توان با آن جوهر مقدس نوشت.

انسان چگونه می‌تواند مطمئن شود که کاری که دوست دارد انجام می‌دهد؟ اگر کارش را بدون هیچ پاداشی انجام می‌دهد، در واقع در حال انجام‌دادن کار موردعلاقه‌اش است.

از هر کسی که با او در تماس بودم چیزی یاد می‌گرفتم و آنها را با سخاوت برای دیگران بازگو می‌کردم.

زیاد فکر کردن شعله عمل‌کردن را خاموش می‌کند. ذهن پر از دام است. مدام سکندری می‌زند. نمی‌خواهد راه برود، رشد کند، یاد بگیرد و به سختی بیفتد. ترجیح می‌دهد جایی را که به آن عادت دارد به همان شکل حفظ کند. می‌خواهد وضعیت موجود را حفظ کند. برای همین خیلی از فرصت‌ها از بین می‌رود. خیلی از آزمون‌ها و خیلی از معجزه‌ها…

انسان خیلی وقت‌ها نمی‌داند از چیزی که دارد چگونه استفاده کند. یا عقلش نمی‌رسد یا نسبت به داشته‌هایش کور می‌شود. برای همین فکر می‌کند چیزی که در دست دارد به هیچ دردی نمی‌خورد.

حال انسان را انسانی می‌تواند خوب کند و دوباره انسان با انسانی دیگر آزموده می‌شود.

عشق مربوط به یک شخص است. به صاحبش تعلق دارد. حال به هر کس و هرچیز می‌خواهد باشد متعلق به خود فرد است. هیچکس مسئول عشق ما نیست. از این رو نمی‌توان کسی را وادار کرد که تاوان عشق دیگری را بدهد.

در جنگ فاتحی وجود ندارد. کسی هم که ظاهرا پیروز شده است، در واقع باخته است.

آنچه لیلا را زیبا می‌کند هیچ چیز به جز عشق کسی که او را دوست دارد نیست.

داری زیر تمام معناهایی که به او داده‌ای خرد می‌شوی. حال آنکه تمام این معناها را خودت به او داده‌ای. بنابراین او را از دست نداده‌ای. قابلیت چنین دوست‌داشتنی هنوز در قلب تو وجود دارد.

همه به چیزی که تو نگاه میکنی، نگاه می‌کنند اما نمی‌توانند چیزی را که تو در آن می‌بینی ببینند و همه ممکن است عاشق شوند، اما نمی‌توانند همچون تو دوست داشته باشند. تنها تفاوت تو هستی، چیزی که تو و کسی که دوستش داری را متمایز می‌کند، عشق توست.

بخش ۳

همه چیز منتظر زمان خود است. نه گل قبل از موعد خود باز می‌شود و نه خورشید پیش از موعد طلوع می‌کند (مولانا)

هرچقدر عجله کنی همانقدر دیر می‌رسی.

برای اینکه کاری به بهترین شکل انجام شود باید به میزان کافی برایش زحمت کشید و به آن زمان اختصاص داد. شتاب‌زدگی دیگر چیست؟

عجله از استاد کاری شدن دورت می‌کند. عجله نکن. جا بیفت. دم بکش تا استاد شوی.

تنها چیزی که مسئولیت آن بر عهده توست، فقط درست انجام دادن کارت است.

صرفا چون تو نتوانسته‌ای معنای اتفاقات را بدانی، هیچ چیزی مفهوم خود را از دست نمی‌دهد. عجله نکن. فقط اتفاقات را نظاره کن و در تلاش باش تا بتوانی اتفاقی را که افتاده است بخوانی.

بخش ۴

هر سفری که می‌روی، راه‌هایی است که در آن به روی قلب و روح خود گام برمی‌داری.

پنج قانون سفر: ۱- هر انسانی که با او برخورد می‌کنیم چیزی به ما می‌آموزد. ۲- اگر با نیت صاف و به قصد درک‌کردن و یادگرفتن قدم در راه بگذاری و خود را از کبر و غرور بزدایی قطعا با انسان‌هایی برخورد می‌کنی که چیزهایی که می‌خواهی را به تو یاد دهند. ۳- در هر سفری دشواری وجود دارد. دشواری‌ها و موانع نه برای شکست تو، که برای آموزش‌دادن، به کمال رساندن و بالغ کردن تو هستند. ۴- هر انسانی برای هدفی خاص به دنیا می‌آید. برای همین باید نشانه‌هایی که او را به سمت آن هدف می‌برد ببیند و دنبال کند. ۵- پایان به معنای نابودی نیست. در این زندگی هرچیزی که تمام شود به وسیله‌ای تبدیل می‌شود برای آغاز چیزی بهتر. کافی است که تو نظاره‌گر رویدادها باشی.

بخش ۵

در عجبم از اینکه ممکن است کسی هزار بار به کعبه برود، اما خود را نیابد و کسی که پا را از روستای خود فراتر نگذاشته است و در قلب خود مدام در حال طواف باشد.

وقتی صبح بیدار می‌شود ببین رختخواب ترا به خود باز‌می‌خواند یا زندگی؟

تو واقعا داری از فقدان چیزهایی که با پول نمی‌توانی بخری رنج می‌بری. برای همین اعتماد به نفس نداری، از تنها شدن می‌ترسی، مدام ناراحتی، نمی‌توانی به تنهایی از عهده کاری برآیی. اینها را نمی‌توانی با پول بخری.

بخش ۶

در مقابل تغییراتی که زندگی برایت پیش می‌آورد مقاومت نکن، تسلیم باش..

آرامش خیلی وقتها از درد متولد می‌شود.

قبل از هرچیز باید خوب بدانی که چه چیز می‌خواهی و چه چیز نمی‌خواهی. باید متوجه کارهایی که می‌توانی انجام دهی و کارهایی که نمی‌توانی باشی. جز تو هیچ‌کس دیگری وجود ندارد. نه پدرت، نه پولت، نه اسم و نسب خانوادگیت… اینها در سفر تو جایی ندارد. فقط خودت هستی.

انتخاب‌هایمان ما را می‌سازند و اعتماد به نفس در واقع عزم ما در استمرار روی انتخاب‌هایمان است.

تو پای در راه نه و هیچ مپرس                    خود راه بگویدت که چون باید رفت (عطار)

بخش ۷

کنترل‌گرایی یک بیماری است. دنیز! ما نمی‌توانیم چیزی را کنترل کنیم.

پرنده‌ها نگران نمی‌شوند که فردا چه چیز می‌خورند. آنها در امان خداوند هستند و در دنیا پرنده‌ای وجود ندارد که از گرسنگی مرده باشد. ماهی‌ها با فکر اینکه فردا چه میخورند دچار افسردگی نمی‌شوند. آنها در امان خداوند هستند. در طبیعت هیچ موجود زنده‌ای به فکر بازنشستگی نیست، سرمایه‌گذاری نمی‌کند، پول و مال جمع نمی‌کند. هر جانداری در امان خداست.

هرکدام از ما ابتدا به پول، سلامتی، قدرت و جایگاه اجتماعی‌مان اطمینان داریم. نوک زبانمان هم شکرگزاری ساختگی می‌کنیم.

شادی نه با داشتن چیزهای زیاد، بلکه با نیاز داشتن به چیزهای کم به دست می‌آید.

بخش ۸

مسیر زیبا میانبر ندارد.

نه گذشته هست و نه آینده. نه به گذشته نگاه کن و غصه بخور و نه به آینده بنگر و نگران شو. لحظه اکنون را زندگی کن، چون تنها در آن لحظه وجود داری.

متوجه نبود هرچه غر می‌زند دارد خشم خود را تغذیه می‌کند. حرف که می‌زد بیشتر ناآرام میشد. خودش خودش را سرریز می‌کرد. حال آنکه اگر سکوت را امتحان می‌کرد قطعا راه‌حلی برای وضعیتی که در آن گرفتار شده بود می‌یافت. اما نهایتا خشم احساس شیرینی است. در آن گیر افتاده بود. متوجه نبود که به صورت ناآگاهانه دارد از این کار لذت می‌برد.

به قدری در درون خود های‌وهوی داشت که اصلا صدای دیگران را نمی‌شنید. مثل زمانیکه در جنگل دادوفریاد کنی و نتوانی صدای پرندگان را بشنوی.

تلاش برای بیان عشق با کلمات از بین‌بردن آن است.

وقتی راه افتادی و برای چیزی که نیاز داری نیت کردی، حتما ان را به دست می‌آوری.

اگر انسان‌هایی از فرهنگ‌های متفاوت هم باشیم، جغرافیای احساساتمان عین هم است. نهایتا همه انسانیم.

بخش ۹

اگر شانس دوباره زندگی‌کردن داشتم، بیشتر استراحت می‌کردم. در سفر زندگی به با جدیت یک فرد بالغ که با بی‌خیالی یک کودک جلو می‌رفتم.

حال آنکه هیچ‌یک از ما زمان زیادی نداریم. هر روز ممکن است روز آخر باشد. از کجا می‌دانیم؟!

گاهی سکوت می‌تواند تاثیر بیشتری از سخن‌گفتن داشته باشد.

خندیدن خلاقیت‌آفرین است، تولیدکننده و یکدل‌کننده است، الهام‌بخش و تقویت‌کننده است. جدیت بیماری است، کورکننده و خسته‌کننده است. منزوی می‌کند و عقیم‌ می‌سازد.

بخند تا تاریکی تمام شود/ بخند و بدبینی‌ها را شگفت‌زده کن/ بخند تا روی صورتت گلها باز شود/ تا نور با لبخندت انتشار یابد.

بخش ۱۰

آگاهی کودکان بسیار ارزشمند است. مثلا می‌توانند به بزرگسالان یاد بدهند که بی‌دلیل شاد باشند و پافشاری کنند تا به خواسته‌هایشان برسند.

اگر تو مصمم هستی و در نیتت ثابت قدمی راه برایت گشوده می‌شود، نترس.

بخش ۱۱

بدترین چیز این است که انسان دانسته یا ندانسته در درون خود زندان بنا کند (ناظم حکمت)

به نظر من تقدیر لحظه لحظه از نو نوشته می‌شود. باید یاد بگیریم با زندگی هماهنگ باشیم. همانطور که گفته‌اند: «هر نفس یک فرصت دوباره است.» هم برای خودت و هم برای انسان‌های اطرافت. باید با چشم باز زندگی کنی. باید متوجه باشی که هر دم و بازدمی چه معنایی دارد.

هرچقدر هم نیت خوبی داشته باشیم، نمی‌توانیم در سرنوشت دیگران رئیس آنها شویم.

خشم مثل باد است، زود می‌خوابد. اما قبل از آن شاخه‌های بسیاری را می‌شکند.

مراقبه فقط این نیست که چشم‌ها را ببندی و در سکوت غرق شوی. یکی شدن است، اطمینان از این است که مسائل را به شکلی که هستند بپذیری و در عین حال که عملا کاری انجام نمی‌دهی، در واقع در حال انجام دادن کارهای بسیاری هستی.

بخش ۱۲

اندیشیدن به پایان راه، تلاشی بیهوده است.

در واقع برای همین قدم در راه گذاشته بودیم. برای یادگرفتن آهستگی، دورشدن از نگرانی برای رسیدن و شتاب‌زدگی برای رسیدن، به خاطر رها کردن خودمان به جریان زندگی سفر می‌کردیم. باد هر طرف بوزد ما حاضر بودیم خود را به آن بسپاریم چون می‌دانیم باد هم بی‌دلیل نمی‌وزد.

انسانی که نترسد انسان آزادی است. از باختن نترسید، نگران آینده نباشید، لحظه حال را به تمامی زندگی کنید، اینطوری انسان خودش را در امنیت احساس می‌کند. آزادی واقعی همین است.

بخش ۱۳

خوبی، خوبی می‌آفریند. برای همین انسان‌های زخم‌خورده کمک‌رسان‌ترند. تلاش می‌کنند با تجربه‌های خودشان مرهم زخم‌های دیگران شوند و حالشان را خوب کنند. حال آنکه به میزانی که با دیگران رفتار خوبی دارد، نسبت به خودش مرحمت ندارد. بیش از همه نسبت به خودش بی‌رحم است.

نی، کسی که رهایش نکند را دوست دارد. وقتی متقاعد شدی که باید صبر کنی، آن موقع آواهای زیبایی برایت خواهد نواخت. باید به تو اعتماد کند، اما اول تو باید به او اعتماد کنی.

آنقدر نسبت به خودت سرد و خشک نباش. از هرچیزی خیلی زود دست می‌کشی، این درست نیست. کمی که تحت فشار قرار می‌گیری خودت را حقیر دیده و تحملت تمام می‌شود.

خود را لوس کردن با دوست داشتن خود تفاوت دارد. لوس کردن خود یک حالت دفاعی است، اما دوست داشتن خود به معنی پذیرش است.

بخش ۱۴

انسان وقتی باور داشته باشد، می‌تواند مرزها را در هم بشکند، می‌تواند. غیرممکن‌ها را ممکن سازد.

انسان محصول اطرافیان خودش است…اطرافیانت هرچه را باور کنند تو هم بعد از مدتی بی آنکه متوجه باشی مثل آنها فکر می‌کنی. هرچه باور کنند را باورمی‌کنی. ما باورهایی داریم که برای ما تبدیل به مانع می‌شوند.

وقتی پیشداوری‌ها بشکنند، ممکن‌ها به ظهور می‌رسند.

بزرگان ما گفته‌اند: «به من بگو دوستت کیست تا بگویم کیستی». مولانا هم می‌گوید: «هر طایفه‌ای به جانب خویش کشند، زاغت سوی ویرانه و طوطی سوی قند.»

بخش ۱۵

راه کسانی که قلبشان پر از خوبی است، همیشه باز است.

وقتی محتاج چیزی باشی، از تو فرار می‌کند اما وقتی بی‌نیاز از آن شدی، خودبخود به طرفت می‌آید. چیزهایی که در زندگی بیش از هرچیز آنها را می‌خواهید زمانی که با اشتیاق منتظرشان هستید به سویتان نمی‌آیند. این مثل این است که زندگی می‌گوید تا تو نگاه کنی، من نمی‌توانم خودی نشان دهم.

انسان به این دلیل خود را به تنهایی می‌کشد که بیشتر صدمه نبیند. جنبه غلط زندگی. منیت انسان را به سوی تنهایی می‌کشد.

بخش ۱۶

انسان وقتی انتظارش را ندارد به کسی که توقعش را ندارد می‌بازد. از کسی که انتظارش را ندارد عمیق‌ترین ضربه را می‌خورد؛ چون انسان خودش را از دشمن محافظت می‌کند اما از نزدیکانش آسیب‌پذیر است.

انسان تا وقتی مدام درباره چرایی اتفاقی بپرسد، نمی‌تواند مسئله را حل کند. باید چگونگی ان را پرسید. اینکه باید چطور جمع و جور شد، چطور این مسئله را خاتمه داد و چطور در مسیر رسیدن به آرامش قدم برداشت.

به جای گفتن «چرا من» باید پرسید: «چگونه باید از این تجربه بگذرم و عبور کنم». این بهترین کار ممکن برای رسیدن به راه حل است.

ثروتمندی حقیقی در اینجا بودن است؛ نفس کشیدن، زندگی کردن. چون روزی مهلت زندگی‌مان به پایان می‌رسد. آن زمان ارزش زندگی را خواهیم فهمید.

یک روز دیگر از عمرمان گذشته بود و ما بی‌خبر از اینکه چه چیزهایی در انتظارمان است. این نامشخص بودن‌ها رفته‌رفته به ما احساس امنیت و قدرت می‌داد.

بخش ۱۷

آب جاری جلبک نمی‌زند.

به جای اینکه عبرتی برای دیگران شوی، از دیگران درس عبرت بگیر.

انسان‌ها هم مانند کتاب هستند. به جلدش نگاه نکنید و فریب نخورید. ارزش واقعی‌شان را وقتی متوجه می‌شویم که آنها را می‌خوانیم.

به آبی که از کوه جاری می‌شود نگاه کن. راحت‌ترین مسیر ممکن را برای جاری‌شدن انتخاب می‌کند. یعنی اگر سنگی سر راهش سبز شود با آن مجادله نمی‌کند. با سنگ نمی‌جنگد، اطراف آن می‌چرخد و به جریانش ادامه می‌دهد. با الهام از همین: «با کسی که با تو سر ناسازگاری دارد نجنگ، اگر بجنگی با او در یک جا گیر می‌کنی. از کنارش عبور کن و به راه ادامه بده.»

نیروی آب نیست که سنگ را سوراخ می‌کند، استمرار قطعات آب است که در واقع به آن صبر گفته می‌شود.

تو هم مثل آب جاری باش. هر لحظه نو شو. هر روز نو شو. دیروز و امروزت شبیه هم نباشد. دیروز را در دیروز رها کن و امروز چیزهای جدید بیاموز.

آب انعطاف‌پذیر است. در فنجان چای که بریزی شکل آن را به خودش می‌گیرد، در گلدان بریزی شکل گلدان. در هر چیزی بریزی با آن هماهنگ می‌شود اما طبیعتش عوض نمی‌شود. آب در عین حال تسلیم جریان نیز هست. چون می‌داند بعد از عبور از دره‌های عمیق در نهایت به دریاها و اقیانوس‌ها می‌رسد. این به ما می‌گوید که هر کاری از دستت برمی‌آید را انجام دادی، نهایتا همه چیز را به جریان زندگی بسپار.

آب جاری می‌شود و راهش را پیدا می‌کند. اگر مثل آب زندگی کنی جاری می‌شوی و راهت را پیدا می‌کنی.

بخش ۱۸

نمی‌شود هر لحظه شاد بود. به میزان شادی غصه هم وجود دارد. به قدر آرامی، ناآرامی وجود دارد. ما همه را تجربه می‌کنیم. شب که شد بعدش صبح می‌شود. برای همین چالشی که آن را تجربه می‌کنی مسئله یا مشکل نیست. باید بتوانی تعادل را در زندگی ببینی.

اگر بپذیریم درد بخشی از زندگی است و «زندگی کردن» را انتخاب کنیم، درد می‌آید و بعد از مدتی می‌گذرد. اما ما هرچقدر تلاش کنیم از درد فرار کنیم، گذشتن درد را دشوار می‌کنیم.

بخش ۱۹

اگر خواسته‌ات برآورده می‌شود به دنبال یک خیر باش؛ اگر برآورده نشود دنبال هزاران خیر در آن باش.

بخش ۲۰

تشنگان گر آب جویند از جهان                  آب جوید هم به عالم تشنگان

نه فقط چیزهایی که به دست می‌آوریم، بلکه چیزهایی که از دست می‌دهیم هم ما را تبدیل به «مای اکنون» می‌کنند.

درد انسان را مجبور به حرکت می‌کند، مجبور به تغییر می‌کند.

دنیز باید هرچیز را با تجربه می‌‌آموخت، اما من با ماندن و دم کشیدن. او چشمه‌ای بود که مدام سرازیر بود، اما من آبی عمیق بودم. هر دو برای این زندگی نیاز است.

بخش ۲۱

تمام این اعتبار و مقام که به آن فخر می‌فروشی، رویایی بیش نیست.

وقتی همه در تلاش‌اند کسی شوند تو «هیچ» شو. چون مردم می‌توانند به کسی که به جایی رسیده است آسیب بزنند اما به کسی که هیچ شده است نمی‌توانند صدمه‌ای بزنند.

بخش ۲۲

درد سفر تکامل است. به راه می‌اندازت، بزرگت می‌کند و نهایتا ترا می‌پزد.

رابطه‌ات با انسان‌ها مثل رابطه‌ات با آتش باشد؛ خیلی دور نمان که یخ می‌زنی، خیلی هم نزدیک نشو که می‌سوزی.

از خطا کردن نترس، از دوباره انجام دادن یک خطا بترس.

بخش ۲۴

انسان به خاطر هرکس تغییر کند نهایتا از او دور می‌شود.

مهم این است که آدم هدف زندگیش را پیدا کند. در غیراینصورت نه به خاطر فرد مقابل، که از جانب خودش دچار خطا می‌شود. انسان اول باید خودش را بشناسد. باید به درون خودش سفر کند. وقتی اینها را حل نکرده است، سراغ هرکسی برود پشت سر هم رویاهایش را بر باد می‌دهد. برای همین گاهی رفتن، آزاد کردن کسی است که دوستش داری.

بخش ۲۵

هر پایان به معنای نابودی نیست. برعکس شروعی تازه است. در این زندگی تمام شدن هرچیز وسیله‌ای برای شروع چیزی پرخیزتر است. کافی است بتوانی ببینی.

بخش ۲۶

زندگی دوره‌ای پایان‌پذیر است. علاوه بر آن نه دوره‌ای با شتاب‌زدگی بلکه دوره‌ای که باید جا افتاد و به خوبی هضمش کرد.

چیزی که کرم به آن پایان می‌گوید، خدا تولد یک پروانه می‌گوید..

پاسخی بنویسید